از مقدمه کتاب:
"اغلب گفته اند كه ژرژ پلیتسر تجسم خنده بود. خنده ای جسور و مبارز. خنده ای انقلابی، نه خنده ی سركشی و تمرد بی خیال و عاری از دغدغه و نگرانی. خنده ای ماركسیستی، نه خند ه ای آنارشیستی. خنده ای كه برای تحقیر و تمسخر دنیای كهنه برلب می نشست تا آن را از كوشش هائی كه برای محكومیت تاریخ داشت، برهاند.
خنده ای به ریش زنجیرهای تاریخی كه علیرغم شكنجه های پوشو و گشتاپو، نشانه ی فتح بود. خنده ای كه حتی در برابر جوخه ی اعدام، بر لب او نشست...
در فوریه ۱۹۴۲، ژرژ پلیتسر در جریان تهاجم وسیعی كه منجر به زندانی شدن ۱۴۰ كمونیست در ماه های ژانویه و مارس شد، به دام افتاد.
همسر او، در نامه ای رفتار او را توضیح می دهد كه زیر شكنجه حتی كلامی برزبان نراند:
"بارها افسران گشتاپو از او خواستند تا برای اصلاحات در میان جوانان فرانسه كاركند، و به او قول دادند كه اگر چنین كند، هر دو ما بی درنگ آزاد می شویم و خانواده ما از زندگی مرفه و شادمانه ای برخوردار خواهد شد... افسران گشتاپو به او هشت روز وقت دادند كه به این پیشنهاد فكر كند. بعد، روزی احضارش كردند كه پاسخ بدهد.
پیش از تیرباران، به او اجازه دادند كه بیست دقیقه به سلول من بیاید. حالتی عادی داشت. صورت او را هرگز چنان درخشان ندیده بودم. انگاری كه موجی از آرامش در چهره اش جریان داشت. حتی پیش از تیرباران، رفتار متین او آدم را بی اختیار تحت تاثیر قرار می داد. حرف های او با من، از این بود كه شادمانه زندگی خود را تقدیم حزب و فرانسه می كند. بخصوص براین نكته تاكید می ورزید كه خوشحال است از آن كه دارد در خاك فرانسه می میرد. این واقعیت و مساله، برای او از اهمیت بالائی برخوردار بود.
ما بر آنیم كه این اصل، در قله ی درس های پلیتسر قرار می گیرد. روشنفكران جوان كه مدام بیشتر می شوند، باید به طرز بازهم موثرتری ماموریت این قهرمان را كه در ماه مه ۱۹۴۲در راه آرمان خود جان باخت، كامل كنند."
"اغلب گفته اند كه ژرژ پلیتسر تجسم خنده بود. خنده ای جسور و مبارز. خنده ای انقلابی، نه خنده ی سركشی و تمرد بی خیال و عاری از دغدغه و نگرانی. خنده ای ماركسیستی، نه خند ه ای آنارشیستی. خنده ای كه برای تحقیر و تمسخر دنیای كهنه برلب می نشست تا آن را از كوشش هائی كه برای محكومیت تاریخ داشت، برهاند.
خنده ای به ریش زنجیرهای تاریخی كه علیرغم شكنجه های پوشو و گشتاپو، نشانه ی فتح بود. خنده ای كه حتی در برابر جوخه ی اعدام، بر لب او نشست...
در فوریه ۱۹۴۲، ژرژ پلیتسر در جریان تهاجم وسیعی كه منجر به زندانی شدن ۱۴۰ كمونیست در ماه های ژانویه و مارس شد، به دام افتاد.
همسر او، در نامه ای رفتار او را توضیح می دهد كه زیر شكنجه حتی كلامی برزبان نراند:
"بارها افسران گشتاپو از او خواستند تا برای اصلاحات در میان جوانان فرانسه كاركند، و به او قول دادند كه اگر چنین كند، هر دو ما بی درنگ آزاد می شویم و خانواده ما از زندگی مرفه و شادمانه ای برخوردار خواهد شد... افسران گشتاپو به او هشت روز وقت دادند كه به این پیشنهاد فكر كند. بعد، روزی احضارش كردند كه پاسخ بدهد.
پیش از تیرباران، به او اجازه دادند كه بیست دقیقه به سلول من بیاید. حالتی عادی داشت. صورت او را هرگز چنان درخشان ندیده بودم. انگاری كه موجی از آرامش در چهره اش جریان داشت. حتی پیش از تیرباران، رفتار متین او آدم را بی اختیار تحت تاثیر قرار می داد. حرف های او با من، از این بود كه شادمانه زندگی خود را تقدیم حزب و فرانسه می كند. بخصوص براین نكته تاكید می ورزید كه خوشحال است از آن كه دارد در خاك فرانسه می میرد. این واقعیت و مساله، برای او از اهمیت بالائی برخوردار بود.
ما بر آنیم كه این اصل، در قله ی درس های پلیتسر قرار می گیرد. روشنفكران جوان كه مدام بیشتر می شوند، باید به طرز بازهم موثرتری ماموریت این قهرمان را كه در ماه مه ۱۹۴۲در راه آرمان خود جان باخت، كامل كنند."
دانلود متن کامل کتاب الکترونیک
اصول مقدماتی فلسفه - ژرژ پولیتسر ، فریدون گیلانیچاپ اول
سال ۱۳۹۰
چاپ و صحافی آباکو
یا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
ما را از نظرخود مطلع کنید