اما ، در این گذرا ، انسان قرن شعور مگر می تواند به گذشته های تاریخ بنگرد و غریو تظلم از حلقوم انصاف بر نیارد . مگر می توان داستان آنچه از نا مردی و نا مردمی انسان به انسان روا داشته و میدارد هنوز را به دیده کتمان نگریست، مگر میشود از خشم پیشانی شرف تاریخ را شرم آجین نکرد؟
تومار اشعار من ، کاغذین جامه ایست تن پوش پیکر نحیف آدمیت در بارگاه بی عداالتی تاریخ. در این دفتر اما ، من تنها از برابر تاریخ سرگذشت جانگزای تبار خودم گذر میکنم ، این بار ، از گذرگاه کوره های آدم سوز میگذرم و با سرشک خون بر دامان بی رحم جلادان داغ مینهم . صفحه های سیاه سرنوشت قومی را ورق میزنم که سرشار تصاویر مدون در به دری ها ، سرگشتگی ها و پوگرم هاست و در رواغ آسمان ابر پوش ناباوری سرود وا تظلما فریاد بر می آورم . این زمان در روزگاران خودمان ، دیگر نمی توانم آیه های تعصب و تبعیض را در پای منبر مدعیان فرزانگی جهان بشنوم و بی تفاوت و خاموش بگذرم.
می پندارم ، حتا در همان خاک همیشه عزیز وطنم ، زادگاه نیا و نیاکانم ، که دیار یار و خاطرات من است ، که جوهر جانم با نهکت بهاران و غم برگریزان خزانش اجین است ، چگونه باید حکایات پدر بزرگ را از مذلت های زندگانی در گتوهای فقر و حقارت در جوباره و دردشت اصفهان - که زمانی دار ال یهودش نام بود - به دست فراموشی سپرد. و یا درد دلهای آه برانگیز پدر را از تحقیر شدن و تبعیض در زندان پس کوچه های خاکی محله ،- محله جهود ها یعنی !- شنید و عصیانگر و خشمگین ، این انگاره های جهل و تعصب و نامردمی را در سرود یاًَس و تاًَسف نسرائید . بگوئید با من بگوئید محض خدا ، زنگاری رخدادهای تلخ تاریخ را با کدامین شگرد از لایه های نُه توی یاد و حافظه میتوان زدود ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
ما را از نظرخود مطلع کنید